بوبن: مردی که اسیر گهواره بود

زمان تقریبی مطالعه: ۴ دقیقه

در مطلب بداهت زندگی در بهشت که درباره امیلی دیکنسون بود گفتم که باید مطلبی هم درباره کریستیان بوبن بنویسم و این نوشته همان است.

با بوبن از طریق کتاب رفیق اعلی (۱) آشنا شدم. با خواندن صفحاتی از کتاب با خود گفتم که چقدر شبیه دیکنسون است، نوشته‌هایی شاعرانه با مضامین کودکی، تنهایی، عشق و مرگ. نوشته‌هایی که از زیبابینی، لطافت و معنویتی معصومانه سرشار است.

وقتی که در کتاب دیگرش اسیر گهواره (۲)، که شرح حالش است، خواندم که مستقیما به دیکنسون پرداخته بسیار برایم جالب بود. او می‌نویسد:

«روزی که زندگی امیلی دیکنسون را کشف کردم، بزرگترین شادی نصیبم شد: او نیز بر این نکته تاکید می‌کرد که برای شناخت پرشورترین زندگی نیازی نیست دور دنیا بگردیم. اگر با شوخ طبعی و شکیبایی، ساعت‌ها رو به پنجره بنشینیم، سرانجام فرشته‌هایی را می‌بینیم که از خیابان عبور می‌کنند. امیلی دیکنسون تقریبا مثل رنگ نارنجی از سینۀ سهره، از خانه‌اش جدایی‌ناپذیر بود. برای او خروج از منزل، رفتن به کلیسا یا حتی عمل سادۀ باز کردن در به روی مهمانان، ورود به جهنم بود. برخورداری از حساسیت شدید، عذابی الیم است و همزمان، سعادتی شگرف. پدر امیلی به امید تسکین اضطراب او، سگی برایش خرید و امیلی در طول پانزده سال در جادۀ مزرعۀ نزدیک خانه‌اش با آن سگ به گردش می‌رفت… در سال ۱۸۶۰ امیلی که سی سال داشت درِ خانه را به روی خود بست، به طبقه بالا، به اتاق زفاف روحش رفت و تا سال ۱۸۸۶ یعنی روز مرگش، از آن خارج نشد. او در این سال‌ها صدها شعر نوشت که هر یک بیشتر از تمامی کهکشان نور و روشنایی داشت.» (صص ۹۳-۹۴)

خود بوبن نیز خلوت‌گزینی چون امیلی بود. در مورد انزوای خودش چنین می‌نویسد:

«کسی چه می‌داند، شاید من به این دلیل که در سراسر سال‌های کودکی از خانه بیرون نرفتم (و این عادت ادامه می‌یافت، و تمام دعوت‌هایی که از من می‌شد گاه برایم دردناک بود) زیباترین زندگی ممکن را داشتم که به دنیای درون، دنیایی اسیر نور و روشنایی، معطوف بود. آنچه ما را، علیرغم میل خودمان از دنیا بیرون می‌کشد، همواره موهبتی است.» (ص ۹۴)

در کتاب رفیق اعلی می‌خوانم:

«دوران کودکی آن چیزی است که سراسر زندگی را می‌سازد. چه چیز دوران کودکی را می‌سازد؟ سهمی از آن را والدین و اطرافیان. سهم دیگر را مکانها، افسون مکانها. و مابقی آن را پروردگار.» (ص ۳۰)

بوبن از جهانی دیگر می‌نویسد. جهانی که در کودکی ما گم شده است. همان جهانی که فروغ فرخزاد به زیبایی حسرت آن را سروده است:

«ای هفت سالگی
ای لحظه‌های شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت، در انبوهی از جنون و جهالت رفت

بعد از تو پنجره که رابطه‌ای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسک خاکی
که هیچ چیز نمی‌گفت، هیچ چیز بجز آب، آب، آب
در آب غرق شد.

بعد از تو ما صدای زنجره‌ها را کشتیم
و به صدای زنگ، که از روی حرف‌های الفبا برمی‌خاست
و به صدای سوت کارخانه‌های اسلحه‌سازی، دل بستیم.

بعد از تو که جای بازی‌مان زیر میز بود
از زیر میزها
به پشت میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم، رنگ ترا باختیم، ای هفت سالگی

بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو ما تمام یادگاری‌ها را
با تکه‌های سرب، و با قطره‌های منفجر شدهٔ خون
از گیجگاه‌های گچ گرفتهٔ دیوارهای کوچه زدودیم.
بعد از تو ما به میدان‌ها رفتیم
و داد کشیدیم:
“زنده باد
مرده باد “

و در هیاهوی میدان، برای سکه‌های کوچک آوازه‌خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده‌بودند، دست زدیم.
بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و همچنان که قلب‌هامان
در جیب‌هایمان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم.

بعد از تو ما به قبرستان‌ها رو آوردیم
و مرگ، زیر چادر مادربزرگ نفس می‌کشید
و مرگ، آن درخت تناور بود
که زنده‌های این سوی آغاز
به شاخه‌های ملولش دخیل می‌بستند
ومرده‌های آن سوی پایان
به ریشه‌های فسفریش چنگ می‌زدند
و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته‌بود
که در چهار زاویه‌اش، ناگهان چهار لالهٔ آبی
روشن شدند.

صدای باد می‌آید
صدای باد می‌آید، ای هفت‌سالگی

برخاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخ‌ها چگونه ترسیدند.
چقدر باید پرداخت
چقدر باید
برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت؟

ما هرچه را که باید
از دست داده‌باشیم، از دست داده‌ایم
ما بی‌چراغ به راه افتادیم
و ماه، ماه، مادهٔ مهربان، همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانهٔ یک پشت‌بام کاه‌گلی
و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ‌ها می‌ترسیدند
چقدر باید پرداخت؟» (از دفتر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)

دیوان شاعران گویا همه شرح هجران از آن سرزمین سحرانگیز است: هبوط از بهشت کودکی.

بوبن زیبا می‌نویسد. در اصل او زیبا زیسته که می‌تواند زیبا بنویسد. نوشته‌های او ترجمان زندگی‌اش است. همان که خود آن را زیباترین زندگی می‌داند:

«زیباترین زندگی آن است که به بیان لطف و زیبایی زندگی بپردازد. هزار شیوه گوناگون برای بیان این زیبایی وجود دارد. شیوۀ بیان من شبیه به بیان کودکی بود که تیله‌ای شیشه‌ای را بین انگشت‌هایش می‌چرخاند و سعی می‌کند تا به تمام شفافیت و روشنی آن پی ببرد.» (اسیر گهواره، ص ۹۴)


(۱) کریستیان بوبن (۱۳۸۴)، رفیق اعلی، ترجمه پیروز سیار، چاپ هفتم، تهران: انتشارات طرح نو.

(۲) کریستین بوبن (۱۳۹۴)، اسیر گهواره، ترجمه مهوش قویمی، چاپ چهارم، تهران: انتشارات آشیان.

به این مطلب چه امتیازی می‌دهید؟
[۰ از ۰ رای ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *