شاجان؛ هنرمند گُمنام و کاشف زیباییِ چیزهای معمولی

زمان تقریبی مطالعه: ۷ دقیقه من پسرکی ده‌ساله هستم و او پیرمردی هفتادوپنج‌ساله. کودکی گوشه‌گیر هستم و تنها بودن را دوست دارم. یکی از خلوتگاه‌های موردعلاقه‌ام، روی آن درخت عَنّاب تنومند و کهنسال در آن‌سوی حیاط است. خانۀ پیرمرد با خانۀ ما فقط چند متری فاصله دارد و میانشان هیچ دیواری نیست. در این اواخر چند بار او را در حال تماشای درخت عناب دیده‌ام. گویی در میان شاخ و برگ آن، در جستجوی چیزی بود. در این ظهرِ تابستان، در میان خُنَکای انبوه شاخ و برگ درخت عناب در خیالات شیرین خود غرق هستم که ناگهان صدای لطیف و آشنایی، رشتۀ خیالاتم را پاره…

ادامه مطلب

همرنگی با جماعت و تعطیلی تفکر

زمان تقریبی مطالعه: ۷ دقیقه «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!» از سنین خردسالی همواره این ضرب‌المثل به گوشم خورده است و همیشه احساس ناخوشایندی نسبت به این دستورالعمل داشتم. میل طبیعی من این بود که خودم باشم علیرغم اینکه این خود، همرنگ و شبیه جماعت هست یا نه و به مرور فهمیدم که متعهد بودن به این نوع زندگی چه هزینه و دشواری‌هایی می‌تواند  به همراه داشته باشد. اول بار در مدرسه بود که فشار سهمگین یک سیستم همرنگ‌ساز را بر وجود خود احساس کردم. بعدها فهمیدم که مدرسه یک سیستم شبیه‌سازی انسانی بیش نیست. مدرسه در شکل مدرن آن در آغاز عصر صنعتی…

ادامه مطلب

پرواز دَهَندگان روح؛ دیداری با هنرمند پیشکِسوت خوجه‌دوردی ایری (خوجا باخشی)

زمان تقریبی مطالعه: ۶ دقیقه عکس از عرازمنگی توماج ایری (۷ تیر ۱۳۹۶) وسط حیاط ایستاده‌ام در یک شب بهاری، خیره به آسمان. در آسمان صافِ بَشیوسقا* (پنج پیکر)، همه‌چیز هنوز مثل دوران کودکی‌ام به نظر می‌رسد. آسمان پُرستاره همچنان عمیق، رازآمیز، شگفت‌انگیز، بیکران و بی‌مرز است. اما زمین روستا، هیچ شباهتی به دوران کودکی‌ام ندارد. همه‌جا را دیوار و آجر فراگرفته و خبری از انبوه درختان، خانه‌های قدیمی و افق‌های باز، نیست. گویی دیوارکشی‌ها به قلب‌ها و ذهن‌ها هم رسوخ کرده و حالا آن صفا، صمیمت و حکمت گذشته، به خاطره‌ها پیوسته است. همسایه‌های دیواربه‌دیوار هم، گاهی ماه‌ها از حال هم بی‌خبرند. آخرین بار…

ادامه مطلب

حکایت دوستی من با اینشتین

زمان تقریبی مطالعه: ۵ دقیقه اولین بار وقتی کودکی پنج شش ساله بودم با اینشتین آشنا شدم. برادرم که آن موقع دانش‌آموز دبیرستان بود و نقاشی خوب می‌کشید، چهره‌ای را روی جلد یکی از دفترهایش رسم کرده بود. موهای پُرپشت پریشان، پیشانی بزرگ پُرچین،  چشمان سیاه نافذ، بینی کشیده، سبیل پُر و گندمی؛ همه و همه جاذبۀ خاصی به این چهره بخشیده بود و البته ذوق هنری نقاش هم بر تاثیر آن می‌افزود. این چهره برای من جذابیت ویژه‌ای داشت. او به طرز عجیبی فراتر از یک شخص به نظر می‌رسید و تخیلات من را به سوی عجایب و رموز پرواز می‌داد. من بلافاصله از…

ادامه مطلب

غروب صحرا؛ حسرت دیروز، هراس فردا: برداشتی آزاد از یک اثر هنری

زمان تقریبی مطالعه: ۴ دقیقه نقاشی اثر عرازمنگلی توماج ایری غروب صحرا یکی از زیباترین تصاویر دوران کودکی‌ام بود. حدود سی سال پیش بود. در غرب بندرترکمن در محله استقلال زندگی می‌کردیم. میان خانۀ ما و دریا خانه‌ای وجود نداشت. دشتی فراخ که حدود یک کیلومتر آن سوتر به دریا می‌پیوست. لذت‌بخش‌ترین اوقات من زمانی بود که با کتابی در دست در این دشت به‌سوی دریا قدم می‌زدم. سکوت، آرامش، زیبایی ذاتی طبیعت آدم را از احساس لذت، شفقت و حیرت سرشار می‌ساخت. حسرت دیروز در نگاه اول به این تابلوی نقاشی، تمام آن احساسات زیبا در وجودم زنده شد. در آن گردش‌های نوجوانی بارها…

ادامه مطلب

قلب خشکیده بر تنه انجیر کهنسال

زمان تقریبی مطالعه: ۵ دقیقه به عنوان کسی که بیشتر کودکی و بزرگسالی‌اش را با درختان انس و الفتی عمیق داشته است، سال‌ها فکر می‌کردم که گویی سرنوشت من با آنان گره خورده است. اما بعدها به نقش درختان در سرنوشت و حیات بشری نیز پی بردم. بسیار شبیه نقشی که زنان در آفرینش، حراست و زیبایی حیات انسانی داشته‌اند. سه سال پیش که مادرم مُرد، به یادش تعدادی درخت کاشتم. یک سال پس از آن که دخترم به دنیا آمد، باز هم این کار را تکرار کردم. آغاز این عادت به سال‌ها پیش برمی‌گردد. «قلب خشکیده بر تنه انجیر کهنسال» حکایت دوستی دیرینه من…

ادامه مطلب

۷ درس زندگی که از درختان آموختم

زمان تقریبی مطالعه: ۱۰ دقیقه ترکمن صحرا، روستای پنج پیکر، باغچه منزل پدری به عنوان یک باغبان مبتدی، هیچ وقت از تماشای درختان خسته نمی‌شوم. آنها مخلوقات شگفت‌انگیزی هستند. در توصیفی که از بهشت در قرآن وجود دارد، درختان نقش مهمی دارند. بهشت جایی پر دار و درخت توصیف شده که در زیر آنها نهرها جاریست. درختان گویا در تعیین سرنوشت ازلی ما نیز نقشی اساسی داشته‌اند. تجاوز آدم و حوا به حریم درخت ممنوعه باعث هبوط ما از بهشت به زمین شد. اما خوشبخانه زمین نیز جایی پردرخت بود. با این حال گویی ما از آن جفا به درخت بهشتی نادم نشدیم چونکه تجاوز…

ادامه مطلب