در اواخر قرن نوزدهم همچنان این خوشخیالی عمومی وجود داشت که بزودی با اتکای به علم و فناوری به صلح پایدار و پیشرفت، سعادت و کامیابی همهجانبه دست خواهیم یافت. رویایی که با جنگ جهانی اول بر باد رفت. اما استفاده از بمب اتمی در جنگ جهانی دوم بود که نشان داد که اکتشافات علمی چه قدرت مخربی را ممکن است در اختیار کاربردهای نظامی قرار دهد: از دینامیت و گازهای سمی گرفته تا تسلیحات شیمیایی، میکروبی، بیولوژیکی و موشکهای مجهز به کلاهکهای هستهای که برای نابودن کردن آنی کل تمدن بشری و حیات زمینی کفایت میکند.
کابوس علم
اثرات جانبیِ توسعۀ روزافزون صنایع مبتنی بر علم شامل آلودگیهای زیستمحیطی، نابودی گونههای جانوران و گیاهان، زبالههای رادیواکتیو، تخریب لایه ازن، گرم شدن زمین و امکان استفاده از قدرت دانش و تکنولوژی برای تسلط و کنترل بر افکار و رفتار انسانی و امکان سوءاستفاده از مهندسی ژنتیک و بسیاری امکانهای منفی دیگر، چهرهی کابوسوار علم را آشکارتر کرده است. اما باوجود هزاران کلاهک هستهای موجود در جهان، احتمال وقوع یک جنگ اتمی، شاید بزرگترین کابوسی باشد که بتوان برای آیندۀ تمدن بشری و حیات زمینی تصور کرد. آیا این پیشبینی مورخ آمریکایی، هنری ادمز، در اواسط قرن هجدهم، که «روزی میرسد که علم شیشۀ عمر بشر را در دستان خود خواهد داشت و نژاد انسان با نابود کردن جهان خودکشی خواهد کرد» به وقوع خواهد پیوست؟
آیا راهی برای پیشگیری از تحقق این کابوس هولناک وجود دارد؟ و نقش خود خالقان و بانیان علم، یعنی دانشمندان، در این میان چیست؟ آلبرت اینشتین (۱۸۷۹-۱۹۵۵) بهعنوان یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ علم، که هم علم و هم عملش در ساخت اولین بمب اتمی موثر بود، یکی از بزرگترین مخالفان جنگ و مُنادی پرشورِ صلح جهانی بود.
تخیلات کارمند گمنام
اینشتین شاید از آخرین نسل دانشمندان کلاسیک بهعنوان فردی بود که تنها و لبریز از اشتیاق، بهعنوان جویندۀ خستگیناپذیر حقیقت، با مسائل مورد علاقه خود دستوپنجه نرم میکرد. او درحالیکه کارمند سادۀ اداره ثبت اختراعات در شهر برن سوئیس بود، به طور خودجوش به تحقیقات نظری در فیزیک میپرداخت. در آن زمان جز خودش این تحقیقات برای کسی اهمیتی نداشت. حتی وقتی در سال ۱۹۰۵ این کارمند گمنام نظریه نسبیت خاص و رابطه معروف همارزی جرم و انرژی را ارائه کرد، بیشتر دانشمندان و بهویژه فیزیکدانان تجربی معتقد بودند که این نظریات خواب و خیالهای فلسفیِ شیرینی هستند که بسیار جالب توجه است اما هرگز هیچگونه مورد استفاده صنعتی نخواهد داشت. اما چهل سال بعد از آن روز انفجار اولین بمب اتمی در هیروشیما، که بر مبنای همان خواب و خیالها ساخته شده بود، خوابِ همهی جهان، از جمله خود اینشتین، را برآشفت.
با پی بردن فیزیکدانان به اهمیت مقالاتی که اینشتین در سال ۱۹۰۵ منتشر کرده بود بالاخره این کارمند ساده، در سال ۱۹۱۰ به سمت استادی فیزیک در دانشگاه پراگ و دو سال بعد به استادی موسسه پلیتکنیک زوریخ منصوب شد. از طنز روزگار او اکنون افتخار موسسهای محسوب میشد که قبلاً در آزمون ورودی آن رد شده بود و بالاخره وقتی با شرایطی در آنجا پذیرفتهشده و در نهایت فارغالتحصیل گردید برای یافتن ناچیزترین شغلی در آن با ناکامی مواجه گشت. با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، همۀ همکاران اینشتین کوشش و فعالیت خود را به طرق مختلف در خدمت جنگ قراردادند.
صلحطلب ذاتی
اینشتین از دوران کودکی از مشاهدۀ هرگونه تحمیل رفتار مکانیکی به افراد، چه سربازانی که در کوچهها رژه میرفتند و چه شاگردانی که در مدرسه لاتین میآموختند، رنجیده و آزردهخاطر میشد. بعدها بیزاری از تربیت مکانیکی با وحشت شدید از انواع اشکال قساوت و خشونت، در وجود او ترکیب شد و بهویژه جنگ را نهایت زشتی و پستی میشمرد، زیرا جنگ اوج قساوت و خشونت مکانیکی بود. او این احساس تنفر و بیزاری از جنگ را مافوق هر نوع اعتقاد سیاسی قرار میداد و گفته بود که «صلحطلبی من، احساسی شخصی و غریزی است. روش من در این مورد منحصراً متکی به نفرت عمیقی است که از هر نوع قساوت و کینهتوزی دارم». مخالفت او با جنگ از احساسات بشردوستانه او ناشی میشد نه از باورهای فرهنگی یا سیاسی. این منش او به مذاق بسیاری از گروههای صلحطلب، که مرامهای سیاسی انگیزه آنها در این راه بود، خوش نمیآمد. از اینرو اینشتین باید عَلَم صلحطلبیاش را به تنهایی برافراشته و حمل میکرد.
مبارزه خردمندانه برای صلح
اینشتین در جایگاه دانشمند علوم طبیعی در جستجوی راهحلی عملی برای پیشگیری از وقوع جنگ بود. او که به استدلال قیاسی عادت کرده بود، امیدوار بود که با نظریهپردازی و طرح استدلالهای منطقی، شوق انسانها به شرکت در جنگ را بتوان تضعیف کرد یا در مسیری سازنده بهکار بست. او در نامهای به زیگموند فروید در سال ۱۹۳۲ میپرسد: «آیا در مقابل فاجعۀ شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود دارد؟» فروید به کاربردِ خرد و استدلال منطقی برای هدایت روان انسانها در مقابله با جنگ، باور نداشت و معتقد بود که معقولترین، تیزبینترین و زیرکترین افراد نیز تحت شرایطی برده و مقهور احساسات و غرایز خود میشوند. فروید همچنین وجود غریزۀ مرگ را علت تمایلات تخریبگرانه و آن را بخشی طبیعی از وجود انسانی میدانست. اما صلحطلبی ذاتی اینشتین نمیتوانست چنین توجیهی را بپذیرد. اینشتین نفس خوی مبارزهجویی را نفی نمیکرد بلکه معتقد بود که این غریزه را باید برای مبارزه در راهی ارزشمند بهکار برد و نه در محدودههای موهوم و با تعصبات نژادی و باانگیزههای زیادهخواهی که در لوای میهندوستی صورت میگیرد. از این منظر بود که گفت «من نه تنها صلحطلبم، بلکه صلحطلبی مبارزهجویم که برای برقراری صلح با تمام وجود نبرد میکنم». او معتقد بود که در این راه سلاح ما «خِرَد» ماست نه توپ و تانک.
حکومت جهانی
اینشتین ذاتاً انسانی آزاداندیش و جهانوطنی بود و احساسات ملیگرایانه و ناسیونالیستی در وجودش جایی نداشت. او ناسیونالیسم را بیماری دوران طفولیت بشر میدانست و معتقد بود که با بلوغ بشر این بیماری درمان خواهد شد. به خاطر این روحیه جهانوطنی جنبههای تشکیلاتی مسئلۀ ممانعت از جنگ برایش ساده مینمود. با این نظرگاه و درک اینکه باوجود تسلیحات ویرانگر جدید هیچ نقطه کره زمین در برابر ویرانی ناگهانی و کلی در امان نیست، او ایدۀ یک «حکومت جهانی» را مطرح کرد. نوعی نهاد فوقملی تا اختلافهای میان ملل را از طریق تصمیمگیریهای قضایی حل و فصل کند. حکومت جهانی باید بر پایه قانون اساسی دقیق و روشنی استوار میشد که به تصویب تمام دولتها و ملتها میرسید و اختیار سلاحهای نظامی کشورها به این حکومت تفویض میشد.
او معتقد بود که «سازمان ملل متحد» نه نیروی نظامی لازم را برای تأمین امنیت بینالمللی در اختیار دارد و نه مبانی حقوقی لازم را برای این کار. علاوه بر این، «سازمان ملل، ناظر بر توزیع واقعی قدرت در جهان کنونی نیست و قدرت واقعی در حال حاضر در دست تعدادی محدود از کشورها است». بااینکه اینشتین در سال ۱۹۴۶ این سخنان را مطرح کرد میبینیم که ساختار حقوقی سازمان ملل (از جمله حق وتو) همچنان دستنخورده باقی مانده است. او سازمانهای بینالمللی از قبیل «جامعه ملل» (تأسیس ۱۹۲۰) و بعد «سازمان ملل متحد» (۱۹۴۵) و یا دادگاههای بینالمللی را به دلیل فقدان مرجعیت و قدرت لازم برای به کرسی نشاندن تصمیمات خود، فاقد توان لازم برای برقراری صلح و امنیت جهانی میدانست و معتقد بود که «اقتدار اخلاقی» این مجامع به تنهایی برای تأمین صلح کفایت نمیکند. او از احتمال استبداد حکومت جهانی آگاه بود اما آن را بر شرّ بزرگتر جنگهای با ویرانگری وسیع و بیسابقه ترجیح میداد. از نظر اینشتین چنین حکومتی اگر با توافق استقرار نیابد سرانجام نوع خطرناکتری از آن با فائق آمدن یک قدرت بر سایر کشورها، مستقر خواهد شد که با نیروی نظامی کوبنده خود سایر ملل جهان را زیر سلطه خواهد گرفت.
باوجود تنوع فرهنگی و ایدئولوژیکی موجود در جهان و سطح تکامل اخلاقی که در آن قرار داریم، شاید ایدۀ حکومت جهانی اینشتین بسیار خاماندیشانه و غیرواقعبینانه به نظر برسد اما با گرهخوردن هرچه بیشتر سرنوشت کشورهای جهان به همدیگر، یک اجماع و توافق جهانی و تشکلی واقعی و مقتدر از نوع حکومت جهانی اینشتین شاید راه حل نهایی مسئله باشد. هرچند که در واقع تحقق این ایده در آینده نزدیک بسیار بعید به نظر میرسد چنانکه خود اینشتین در نامهای به دانشجویان (۱۹۴۶) در این زمینه نوشت: «دوستان جوان من، در حال حاضر شما متاسفانه نمیتوانید به چنین چشماندازی دل ببندید. تنها این امیدواری وجود دارد که شما موفق شوید نسل جوان را متقاعد کنید که با تمام توان خود در راه تحقق سیاستی صلحآمیز به مقیاس وسیع کوشا باشد». او به نقش موثر نهادهای آموزشی و بهویژه دانشمندان برای حرکت در مسیر تحقق صلح جهانی تاکید بسیار داشت.
نقش دانشمندان
اینشتین معتقد بود که صلحطلبی باید یکی آموزههای تربیتی و آموزشی خانواده و مدرسه باشد. «مادران جهان باید کودکان خود را صلحخواه و صلحدوست بارآورند و کتابهای درسی باید از نو نوشته شوند تا به جای دامن زدن به اختلافات قدیمی و ابدی ساختن پیشداوریهای بیمورد، روح تازهای به نظام آموزشی بدمند». اما او آگاه بود که نهادهای آموزشی و پژوهشی بیشازپیش به حمایت مالی دولتها و شرکتهای بزرگ وابسته میشوند و این مسئله ممکن است مسیر آموزش، پژوهش و تحقیقات را در جهت اهداف سیاسی، تجاری، ایدئولوژیک و کاربردهای نظامی منحرف کند. او شاهد بود که تحقیقات و تلاشهای پرشور علمی نتایجی فجیع و دلخراش به بار آورده است. این دستاوردها در کنار ایجاد رفاه و آسایش، زندگی آدمی را دستخوش بیقراری عظیمی ساخته، او را بردۀ تکنولوژی نموده -و مصیبتبارتر از همه- به ایجاد وسایل انهدام جمعی منجر شده است. اما مسئولیت دانشمندان در این میان چیست؟
عقیده ثابت و شخصی اینشتین همواره این بود که دانشمندان میتوانند نقشی اساسی در برقراری صلح و تفاهم بینالمللی ایفا کنند. و بر این باور بود که سنت علم، بهعنوان نیرویی در پرورش فرهنگی آدمی، فکر را بهسوی افقهای وسیعتری میگشاید و از نظر ماهیت جهانی که داراست میتواند در خلاصی آدمی از چنگال ناسیونالیسم افراطی بسیار موثر باشد. ازاینرو او پیشنهاد کرد که دانشمندان، هم برای حفظ استقلال فکری و اقتصادی خود و هم برای اعمالنفوذ در قلمرو اجتماعی و سیاسی، اتحادیهای جهانی تشکیل دهند. چنین سازمانی میتوانست ضمن دفاع از آزادی و استقلال آکادمیک، برای پیشگیری از جنگ و برقراری صلح پایدار جهانی از طریق مشارکت در ایجاد نوعی نیروی سیاسی فوقملی موثر و تعیینکننده باشد.
زندگی اینشتین، به مثابه سمبلی از یک دانشمند آزاده و جهانوطنی، گویای مبارزهای طولانی و پایدار برای حفظ صلح، شرافت و ارزشهای انسانی بود. او همفکر با متفکر آمریکایی، بنجامین فرانکلین، بر این باور بود که «هرگز جنگی خوب و صلحی بد وجود نداشته است» اما درعینحال خوشبینی خامی به برقراری صلح پایدار جهانی نداشت و گفته بود که آدمیان در راه تفاهم با یکدیگر همان قدر با مشکلات مواجه خواهند بود که «ببری بخواهد به گیاهخواری بپردازد.»