پیش نوشت: این مقاله را به سفارش وب سایت رایتینا در مورد داستانسرایی در تولید محتوا و با لحن درخواستی سفارشدهنده نوشتم اما با توجه به فسخ توافق، آن را در اینجا منتشر میکنم.
ما در قسمت اول این سری نوشتهها گفتیم که مولانا یه محتواگر بزرگ بوده و در مثنوی معنوی از مهارت نرم داستانسرایی در تولید محتوا به خوبی استفاده کرده است. در این قسمت به اصول مولانایی دیگری در تولید محتوا اشاره میکنیم.
با ظرافت قصه بگویید!
گفتیم که مولوی از همون بیت اول مثنوی شیوه داستانگویی رو در پیش میگیره و صحبت از نی بینوایی میکنه که از ایل و تبارش جدا شده و میخواد حکایت پر از شکایت خودش رو با ما در میون بذاره.
اما مولوی این قصهگویی رو اون قدر ظریف انجام میده که همه چی کاملا بدیهی و طبیعی به نظر میاد؛ حتی قصه گفتن یک نی به ما. به همین دلیل به اولین اصل مولانایی در تولید محتوا اشاره کردیم که:
در تولید محتوا طوری قصه بگید که معلوم نشه دارید قصه میگید.
که معنیش این بود که قصه گفتنتون تو ذوق نزنه. تو قصهتون باید تناسب وجود داشته باشه و همه چی به همه چی بیاد. مثلا فرض کنید مولوی به جای اینکه بگه:
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
میگفت:
بشنو این گل چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز گلستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
خب ما اینجا فقط جای دو کلمه نی و نیستان رو با گل و گلستان عوض کردیم.
حالا آیا هنوز هم قصه طبیعی به نظر میرسه؟
تا آخر مصرع سوم بازهم میتونیم بگیم که همه چی طبیعی به نظر میرسه. چون یه گل هم میتونه از اینکه اون رو از گلستان جدا کردن شاکی باشه.
اما در مصرع چهارم تناسب از بین میره چون گل مثل نی، در دست یک نینواز، صدا (نفیر) نداره که آدما اون رو بشنون و تحت تاثیر قرار بگیرن.
پس قصه از حالت طبیعی درمیاد و تو ذوق میزنه.
قصه رو از کجای محتوا شروع کنیم؟
خب حالا که قراره در تولید محتوا قصه بگیم، به نظر شما بهتره اون رو از کجای محتوا شروع کنیم؟ یعنی از ابتدای محتوا، از وسط محتوا، یا اواخر محتوا؟
برای پاسخ به این سوال، باید به این فکر کنیم که:
اصلا چرا میخواییم قصه بگیم؟
با توجه به اینکه
هدف اولیه ما از داستانپردازی در تولید محتوا این است که مخاطب جذب نوشته بشه و تا آخر اون رو بخونه
پس منطقی هست که نوشته رو با تعریف کردن قصهمون شروع کنیم.
همان طور که گفتیم مولوی هم مثنوی رو با داستانسرایی شروع کرده. اما چون این بخش مثنوی –که به نینامه هم معروفه- سرآغاز و به نحوی مقدمه کتاب هست، داستان این قسمت حالت کلیتر داره و دارای جزئیات داستانی نیست:
یه نییی بود که از نیستان جدا شده بود و …
اما از قسمت بعد که شروع مباحث اصلی کتاب هست، مولوی با صراحت کامل قصهگویی رو از همان اول شروع میکنه که از عنوان این بخش هم موضوع داستان مشخص میشه:
عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او
مولانا رسما به ما اعلام میکنه که میخواد یه داستان تعریف کنه. داستانی که خیلی برامون مهمه چون این داستان، قصهی زندگی همهی ماست:
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
و بعد اصل قصه شروع میشه که:
بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاهراه
شد غلام آن کنیزک پادشاه
…
پس بهتره که از همون ابتدای محتوا خواننده رو درگیر قصه خودمون بکنیم.
و به این ترتیب به اصل دیگهای میرسیم.
دومین اصل مولانایی: داستانسرایی را از همان آغاز محتوا شروع کنید!
محتوایی که به خوبی از داستانگویی استفاده کرده باشه، خواننده رو جذب خودش میکنه. خوندن چنین متنایی برای ما کیف و لذت زیادی داره.
حالا علاوه بر جاذبه داستانی، اگه متن ما محتوای غنییی هم داشته باشه یا به قول رایتینایی پُرمُحتوا باشه، خوندن او هم فال میشه و هم تماشا.
این همون کاریه که مولوی در مثنوی انجام میده. ما در حالی که از خوندن داستانهای مثنوی کیف میکنیم، همزمان کلی مطالب مهم و باارزش هم در مورد مسائل معنوی و اخلاقی میآموزیم.
خب از این جنبهی سبک مولانا چی میتونیم برای تولید محتوا یاد بگیریم؟
وقتی که صحبت از داستانگویی در تولید محتوا میکنیم قراره که با یه تیر چند نشون بزنیم:
- خواننده رو جذب کنیم تا نوشته ما رو تا آخر بخونه.
- لذت خواندن یه متن جذاب و خوشخوان رو به خواننده میچشونیم.
- با یه محتوای غنی و ارزشمند، چیزی بر دانش و اطلاعات خواننده اضافه میکنیم.
- خواننده رو برمیانگیزیم که به مخاطب پر و پا قرص نوشتههای ما تبدیل بشه.
- مخاطب رو با مزایا و ارزشهای خدمات یا محصولات خودمون آشنا میکنیم.
- خواننده رو تشویق میکنیم که برای استفاده از خدمات یا محصولات ما اقدام کنه.
- مخاطب رو به مخاطب و مشتری ثابت خودمون تبدیل میکنیم.
- با ارائه محتوا، خدمات و محصولات ارزشمند کاری میکنیم که خواننده ما رو به دیگران هم معرفی کنه.
همه اینا ما را به اصل سوم میرسونه:
سومین اصل مولانایی: با تیر داستانسرایی در تولید محتوا چند نشون بزنید!
پس ما یه قصهای داریم که قراره اون رو به شکلی جذاب و متناسب از آغاز محتوامون تعریف کنیم تا بتونیم با اون چند نشون (که در بالا لیست کردیم) رو بزنیم.
حالا سوالی که پیش میاد اینه که چه جور قصهای تعریف کنیم؟
آیا این کافیه که یه داستان جذاب و باحال تعریف کنیم؟
یا داستانمون باید دارای ویژگیها و پیام خاصی باشه؟
همون طور که در بالا اشاره کردیم مولوی در بیت اول داستان شاه و کنیزک میگه:
این داستان نقد حال ماست. یعنی به ما مربوطه. در مورد همه ماست.
در تولید محتوا هم قصهای که تعریف میکنیم باید به هدفی که از نوشتن محتوا داریم مربوط باشه. این ربط دادن کار خلاقانهای است که شما به عنوان نویسنده انجام میدین.
گم شدن جنگل در میان درختان
مثلا فرض کنید به شما متنی سفارش دادن که در مورد «معایب تخصصگرایی افراطی» هست.
خب در اینجا داستانی که تعریف میکنیم چه ویژگی و پیامی باید داشته باشه؟
برای این منظور ما اول باید در مورد موضوع تحقیق کنیم و معایب تخصصگرایی افراطی را بشناسیم. ما در این زمینه جستجو میکنیم، منابع علمی رو بررسی میکنیم و معایب به دست اومده رو فهرست میکنیم مثلا:
- جزئینگری و عدم توانایی دیدن کل ماجرا
- دچار شدن به عدم تعادل در زندگی
- ابتلا به وسواس نظم و دقت
- دچار شدن به عادتهای عجیب
- …
حالا رو یه عیب مهم تمرکز میکنیم و داستانمون رو مرتبط با اون انتخاب میکنیم یا از خودمون میسازیم.
مثلا اگه قراره روی عیب شماره ۱ تمرکز کنیم میتونیم داستان فیل در اتاق تاریک مولانا رو تعریف کنیم -که در اون هرکسی در تاریکی بخشی از بدن فیل (مثل گوش، پا یا خرطوم) رو لمس میکرد و فکر میکرد داره یه بادبزن، ستون یا ناودون رو لمس میکنه- یا با الهام از اون یه داستان از خودمون بسازیم که همون مفهوم جزئینگری رو برسونه.
یا مثلا ماجرای متخصصی رو تعریف کنیم که رفته بود جنگل و در برگشت گفته بود:
من که اونجا فقط درخت دیدم پس جنگل کجا بود؟
یا در مورد ایراد شماره ۲ میتونیم داستانی با این مضمون بسازیم:
ما یه همسایه داشتیم که متخصص فلان رشته بود و در یه شرکت خیلی معروف کار میکرد… و چندین بار به عنوان کارمند نمونه انتخاب شده بود و دیوارهای یه اتاق خونشون فقط اختصاص به لوح تقدیرهای اون داشت و …. او عادتهای عجیبی داشت … هر روز دقیقا ساعت ۶ و ۵۵ دقیقه سر کار میرفت، دقیقا ساعت ۸ و ۵۵ سطح زباله رو بیرون میبرد و …. اما عجیبترین عادتش این بود که دقیقا راس ساعت ۱۰ و ۵۵ دقیقه هر شب، زنش را کتک میزد و صدای جیغ و داد از خونشون به هوا میرفت!
در این داستان ما برخی از عوارض احتمالی تخصصگرایی افراطی مثل وسواس نظم و دقت، روتین و تکراری بودن رو مطرح میکنیم اما در نقطه اوج داستان به عادت عجیب آخری میرسیم که نشانه یک عدم تعادل روانی هست، که البته باید نشون بدیم که این عادت در اثر همون تخصصگرایی افراطی به وجود اومده یا در اثر اون تشدید شده.
این بحثها ما رو به اصل بعدی میرسونه:
چهارمین اصل مولانایی: قصه محتوا باید به موضوع مربوط باشه و فهم اون رو راحتتر کنه.
پس ما در تولید محتوا هر قصهای رو تعریف نمیکنیم. داستان ما علاوه بر جذابیت باید حداقل از یه لحاظ به موضوع محتوامون مربوط باشه و بتونه به فهم راحتتر و بهتر اون در ذهن خواننده منجر بشه.
شما در مورد مطالبی که گفتیم، چی فکر میکنین؟