• «شیفتگان پرواز را میل خزیدن نیست.» هلن کلر

خودتخریبی چیست و چگونه مانع خودشکوفایی ما می‌شود؟

زمان تقریبی مطالعه: ۱۰ دقیقه

خودتخریبی

طبیعی است که هر انسانی بخواهد موفق شود و با به کار گرفتن استعدادهای خود به خودشکوفایی برسد. با این حال، بسیاری از انسان‌ها در زندگی باعث شکست خود می‌شوند. آنها خودتخریب‌گرها هستند. بعضی از مردم بزرگترین دشمن خویش هستند و به طور مداوم در حال گستردن دام‌هایی هستند که سرانجام خود در آنها گیر می‌افتند. این مسئله هیچ ارتباطی به هوش ندارد. خودتخریب‌گرها معمولا انسان‌های بسیار باهوشی هستند اما فقط بخش کوچکی از قدرت تفکر خود را در جهت فعالیت‌های سازنده به کار می‌گیرند. بیشتر استعداد و خلاقیت آنها صرف خنثی ساختن فعالیت‌های از پیش برنامه‌ریزی شده و در نهایت آماده ساختن خود برای رو به رو شدن با شکست می‌شود. از طرف دیگر خودتخریبی هیچ ارتباطی با سلامت روانی ندارد. با این که خودتخریبی با درک انسان از خود به عنوان یک مخلوق منطقی در تضاد است اما خودتخریب‌گرها معمولا انسان‌هایی کاملا منطقی و بهنجار هستند.

 خودتخریبی چیست؟

دکتر کارل آبراهام اولین روانکاوی بود که به وجود تلاش‌های خودتخریبی در موقعیت‌های بالینی پی برد. زیگموند فروید نیز اصطلاح «واکنش منفی نسبت به درمان» را در مورد این پدیده‌ی عجیب به کار برده است. فروید می‌گوید درست در زمانی که همه‌ی شواهد حاکی از آمادگی بیمار برای بهبود است، این افراد در مرحله مداوا به طرز عجیبی واکنش منفی نشان داده‌اند. اسناد تاریخی در مورد تخریبی به هزاران سال پیش برمی‌گردد. تخریب خود و دیگران معمولا در ادبیات دینی با استعاره‌ی «شیطان» و «نیروی شیطانی» بیان شده است. عنصر مشترک در تمام الگوهای خودتخریبی این است که «فرد به انجام کاری مبادرت می‌ورزد که برای خودش زیان‌آور است.»

دکتر ساموئل جی. وارنر، روانشناسی بالینی، پانزده سال به پژوهش در زمینه‌ی خودتخریبی و خودویرانگری پرداخت. در این مقاله به یافته‌های وی در مورد «الگوهای خودتخریبی» در کتابش با عنوان «خودشکوفایی و خودتخریبی: نیروهای نهفته درونی را شکوفا کنیم» (ترجمه ثریا پاک‌نظر، انتشارات گام نو) می‌پردازیم. با آشنایی با این الگوها و علائم می‌توانیم دام‌هایی را که در مسیر رشد و شکوفایی خود چیده‌ایم، شناسایی کرده و از آنها اجتناب کنیم.

باید توجه کرد که خودتخریبی دارای شدت و ضعف است و تمام این الگوها شاید به طور همزمان در یک فرد وجود نداشته باشد. از طرف دیگر هر فرد عادی نیز ممکن است به طور مقطعی برخی از این نشانه‌ها را در خود احساس کند. با مرور این الگوها و میزان ثبات و شدت آنها می‌توانیم به طور کلی از میزان خودتخریبی خویش آگاه شویم.

  1. خودتخریب‌گرها دیگران را عامل شکست خود می‌دانند

انسان‌ها وقتی به دلایل شکست خود در بعضی از جنبه‌های زندگی می‌اندیشند، معمولا نقش‌های موثری را که نیروهای درونیشان در به ثمر رساندن شکست آنها ایفا می‌کنند، نادیده می‌گیرند و اغلب برای تبرئه کردن خود از بار ملامت‌ها، تصور زیرکانه‌ای از دلایل «خوب» و منطقی برای شکست‌های پی در پی خود در زندگی دارند. یک دانش‌آموز، معلم خود را بی‌کفایت می‌داند. یک هنرمند، رشته هنری‌یی را که انتخاب کرده، ملامت می‌کند. یک مدیر عامل جوان سازوکار‌های اداری غیرقابل نفوذ و دست و پاگیر را مقصر می‌داند. به این ترتیب همه در جستجو برای دلایل شکست خود در نائل شدن به موفقیت و شکوفایی استعداد و خلاقیت خود، به دنبال یافتن عوامل خارجی هستند. با این حال، مطالعه‌ی عمیق در موقعیت‌های زندگی این افراد اغلب نشان می‌دهد که علت اصلی شکست آنها در بیشتر موارد از درون خود آنها ناشی می‌شود. اغلب این افراد نمونه‌های بارز خودتخریب‌گرهای زیرک هستند.

  1. خودتخریبی با اندوه و افسردگی همراه است

این افراد اغلب به دلیل داشتن گرایش‌های خودتخریبی به شدت رنج می‌کشند. احساس حقارت و اندوه پنهانِ ناشی از محدودیت‌های شغلی و شکست‌های دیگر در زندگی، اغلب برای آنها مشکلات دشواری می‌آفریند. وقتی در صدد استفاده از قدرت خلاق خود برمی‌آیند، اغلب دچار افسردگی می‌شوند و این حالت را «خستگی» توصیف می‌کنند. فرد در حالی که میل به دست یافتن به موفقیت دارد اما در عین حال در لحظه‌ای که باید از استعداد و قدرت خلاق خود استفاده کند، افسرده می‌شود و توان لازم را از دست می دهد.

  1. خودتخریب‌گرها احساس نیاز به رنج کشیدن دارند

آنها معمولا نیاز به رنج کشیدن دارند و هر فرصتی را برای برای رسیدن به شکست و بیچارگی مطلق، مغتنم می‌شمارند. با این که این موضوع ممکن است پیچیده و عجیب به نظر برسد اما درست در لحظه‌ای که فرد خودتخریب‌گر احساس بیچارگی می‌کند، اگر به چشمانش نگاه کنید، متوجه می‌شوید که حالت نگاه او اغلب منعکس کننده‌ی نوعی احساس پیروزی و نیشخند است. آنها در دل از آسیب رساندن به خود به وجد می‌آیند. ظاهرا تجربه‌هایی که به مجازات آنها و یا خودتخریبی منجر می‌شود، آنها را ارضاء می‌کند؛ در همین لحظات در عین حال، احساس «رنج بردن» را نیز تجربه می‌کنند. به همین دلیل آزارطلبی یا سادیسم نیز از نمونه‌های بارز خودتخریبی است.

  1. به قابلیت‌ها و استعدادهای خود نگرش منفی دارند و در جهت عکس آن عمل می‌کنند

نگرش منفی آنها به قابلیت‌هایشان دستاوردهایشان را کاهش می‌دهد. آنها معمولا هوش و استعداد انجام کارهای مهمی را دارند اما معمولا گرایش آنها به استفاده‌ی در جهت معکوس قابلیت‌هایشان است. آنها معمولا پی در پی شغل‌های «نامناسب» برای خود انتخاب می‌کنند و فقط به شغل‌هایی جلب می‌شوند که از آنها نفرت دارند، شغل‌هایی که در حد بسیار ناچیزی استعدادهای آنها را به کار می‌گیرد.

  1. رفتاری خام، وابسته و کودکانه دارند

افراد خودتخریب‌گر اغلب رفتاری بسیار خام و شخصیتی وابسته دارند. تصویری که آنها از خود ارائه می‌دهند حاکی از عدم توانایی آنها در قبول مسئولیت‌های مهم است. این ظاهر ناتوان به آنها کمک می‌کند تا از درک مسایل واقعی بزرگسالان و خلاقیت بارور دور بمانند. آنها با استفاده از ظاهر نابالغ و وابسته خود کسانی را که به آنها وابسته هستند مایوس می‌کنند. مثلا مردی وقتی از دست زنش عصبانی است دست از کار می‌کشد تا موجب رنجش او را فراهم کند. با این که او بدین‌ترتیب به هدف خود یعنی آزار دادن همسرش می‌رسد اما همزمان به خود نیز لطمه می‌زند.

  1. موفقیت‌های خود را بی‌ارزش می‌دانند

خودتخریب‌گرها با این که ممکن است از نظر دیگران افراد موفقی جلوه کنند اما نظر خودشان در مورد دستاوردهایشان کاملا برعکس است. برای مثال، یک مدیر فروش مستعد از تمام تاکتیک‌های موجود برای به دست آوردن یک ترفیع استفاده می‌کند و یا یک خانم جوان و زیبا برای جلب خواستگار از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کند. اما ثمره‌ی ترفیع مدیر فروش، در نظر او که مرد فوق‌العاده باهوشی است، پشیزی ارزش ندارد چون او در واقع ترجیح می‌دهد در حرفه‌ی کاملا متفاوتی کار کند. در مورد آن خانم جوان، گرچه جلب تقاضای ازدواج برای او به آسانی آب خوردن است، اما مرد مورد نظر هرگز به نظر این خانم یک شریک زندگی مناسب نیست. هر دو مورد حاکی از موفق بودن فرد است اما موفقیتی که برای خود آنها بی‌ارزش است. در طول یک عمر زندگی، مجموعه تمام این «موفقیت‌ها» برای فرد جز یک شکست بزرگ نیست.

  1. در مورد مسایل مهم زندگی خود تصمیم‌های بسیار بدی می‌گیرند

افراد خودتخریب‌گر اغلب در مورد مسایل اساسی و مهم زندگی خود تصمیم‌های بسیار بدی می‌گیرند. برای مثال، فرد خودتخریب‌گر ممکن است در مورد یک ماموریت طولانی در منطقه‌ای دورافتاده از شهر خود که سال‌های زیادی از زندگیش را به خود اختصاص خواهد داد، به طور جدی فکر کند و سپس آن را بپذیرد و بعدها معلوم شود که این سال‌ها برای خودشکوفایی او بسیار حائز اهمیت بوده‌اند و منطق حکم می‌کرده است که او در آن سالیان در شهر خود بماند. جالب توجه است که او قبل از اتخاذ تصمیمی که به بیهوده سپری شدن چند سال از زندگی‌اش منجر شده است، تمام اطلاعات لازم برای گرفتن یک تصمیم عاقلانه را داشته است اما بنا به دلایلی ناشناخته تصمیم گرفته است گام غلطی بردارد. ارزش این گونه انتخاب‌ها را می‌توان چنین خلاصه کرد: موفقیت در حیطه‌های جزیی و شکست در حیطه‌های کلی.

  1. خود را در معرض تحقیر و سوءاستفاده قرار می‌دهند

فرد خودتخریب‌گر همیشه خود را در معرض حقارت و حمله قرار می‌دهد. او در موقعیت‌هایی که تجربه‌ی گذشته نشان داده است که آسیب‌پذیر بودن جز تمسخر و سوءاستفاده ثمری ندارد، ظاهری بیچاره و رقت‌انگیز به خود می‌گیرد و یا در موقعیت‌هایی که مستلزم نشان دادن بلوغ و داشتن رفتاری توام به سیاست هستند مصرانه از خود تصویر آدمی ساده لوح را ارائه می‌دهد. آنها اغلب دیگران را به سوءاستفاده از خود تحریک می‌کنند. با این که می‌دانند که بعضی از رفتارها ممکن است باعث تحریک دیگران به سوءاستفاده از آنها شود، با این حال بر این رفتارها پافشاری می‌کنند و در نتیجه از این که همیشه مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرند، رنج می‌برند.

  1. در استفاده از پول بی‌احتیاط هستند

خودتخریب‌گرها معمولا در به کارگیری منابع مالی خود بی‌احتیاط هستند. اگرچه می‌دانند که در صورت اندوختن پس‌اندازی هر چند اندک زندگیشان بسیار شیرین‌تر خواهد شد، به نحوی از کنار گذاشتن مقدار کافی از حقوق خود عاجزند و همیشه خود را در معرض تحقیر افرادی قرار می‌دهند که به او پول قرض می‌دهند.

  1. کمال‌گرا هستند

خودتخریب‌گرها همیشه مستعد کمال‌گرایی هستند و کمال‌گرایی آنها مستعد شکست است. یک نقاش چند ماده رنگی را با هم ترکیب می‌کند اما کار مهم دیگری انجام نمی‌دهد، یک نویسنده پشت سر هم صفحات یک نوشته را پاره می‌کند و تا ابد «کارش را دوباره آغاز می‌کند.» یک نوع حس تردید، به بهانه کمال‌گرایی به تدریج و زیرکانه تمام انرژی و اراده آنها را سست می‌کند. همیشه کارها را به تعویق می‌اندازند.

  1. با خوش‌شانسی و فرصت‌های عالی مشکل دارند

خوش‌ شانسی معمولا برای افراد خودتخریب‌گر مشکلات دشواری ایجاد می‌کند. وقتی ناگهان یک فرصت مطلوب و مشعوف‌کننده به دست آورند، غالبا به شدت دچار اضطراب و وحشت می‌شوند. یک حسابدار رده بالا که درآمدش ناگهان در اثر یک سلسله وقایع پیش‌بینی نشده به طرز چشمگیری افزایش می‌یابد و فرصت‌های ترقی زیادی را برایش به ارمغان می‌آورد، ناگهان به وحشت می‌افتد در حالی که شکست‌های پی در پی در زندگی هرگز تا این حد او را نگران نکرده است.

  1. کارِ سازنده آنها را دچار اضطراب می‌کند

خودتخریب‌گرها به هنگام انجام کارهای واقعا سازنده، دچار تنش و اضطراب می‌شوند. وقتی اوقات خود را به انجام کارهای بی‌اهمیت می‌گذرانند، کار آنها نسبتا خوب و ارضاءکننده است اما وقتی تصمیم به انجام کارهای مهمی می‌گیرند، شعله‌های اضطراب از درون آنها زبانه می‌کشد. این گونه افراد وقتی برای انجام کارهای خلاق برنامه‌ریزی می‌کنند، دچار احساس گناه می‌شوند.

  1. در همرنگی با جماعت اهل افراط و تفریط‌ هستند

معمولا ارزش‌ها و فرهنگ‌های اجتماعی روی افراد فشار زیادی برای همرنگ شدن با دیگران می‌گذارند. بنابراین برای کسی که اصیل یا متفاوت هستند خطراتی وجود دارد. اما جوهر زندگی مستلزم آزادی برای متفاوت بودن است. تمام مردم معمولا از هوش خود برای همرنگ شدن استفاده می‌کنند اما فقط تا حدی که برای آنها مورد نیاز است. اما برای خودتخریب‌گرها قضیه به شکل دیگری است. چون آنها معمولا بدون پایه و اساس منطقی با محیط به ضدیت برمی‌خیزند، وقتی واقعیت‌های دنیای خارج به آنها فشار می‌آورد، آنها غالبا بیش از حد انتظار انعطاف‌پذیر می‌شوند. افراد خودتخریب‌گر ممکن است نشانه‌های وسواس‌گونه‌ای از همرنگی با جماعت را که در تعارض کامل با ضدیت شدید آنها با زندگی اجتماعی است، بروز دهند. نیاز افراطی به همرنگ شدن با جماعت و نیاز افراطی به ضدیت با محیط، به طور خودکار و سرسختانه در آنها وجود دارد و به نظر می‌رسد یک نیروی قوی درونی که منطق قادر به شکست یا هدایت آن نیست، به آنها فشار وارد می‌کند. این دو گرایش توام با وسواس گاه جای یکدیگر را می‌گیرند و به بی‌ثباتی‌های زندگی آنها می‌افزایند.

  1. از شکوفایی استعدادهای خود رویگردان هستند

خودتخریب‌گرها از نیاز طبیعی انسان‌ها، یعنی نیاز به رشد و شکوفایی، و از کنجکاوی طبیعی نسبت به کشف تمام قابلیت‌ها و ابعاد وجود خود در جهان رویگردان هستند. آنها به حاشیه‌ها و حیطه‌های کم اهمیت هستی خود عقب‌نشینی می‌کنند. حتی اگر تلاش‌های پی در پی آنها برای نائل شدن به موفقیت در این حیطه‌های محدود، موفقیت‌آمیز باشد، غریزه آنها خودتخریبی محسوب می‌شود. اگر یک فروشنده «موفق» قلبا آرزوی نویسنده شدن داشته باشد و اگر برای نویسنده شدن واقعا استعداد داشته باشد، او هنوز در زندگی یک شکست‌خورده محسوب می‌شود.

  1. از ارزیابی واقع‌بینانه‌ی زندگی خود گریزان هستند

این افراد معمولا تمایلی به نگرش واقعی به زندگی خود ندارند و نمی‌خواهند به طور دقیق آن را مورد بررسی قرار دهند. معمولا نوعی احساس تهی بودن، ساختگی بودن و نقش بازی کردن دارند. در مواقع پرفشار زندگی صرفا وقت و تمایل لازم برای ارزیابی اهداف خود را ندارند. اما گاه وقتی فشار «سروسامان گرفتن» کاهش می‌یابد -معمولا در دوره میان‌سالی- و شخص زمان و انرژی لازم برای فکر کردن به موقعیت زندگی خود را دارد، ناگهان به این حقیقت تلخ پی می‌برد که به نحوی از مسیر خود منحرف شده و در یک مسیر غیرمنطقی گام برداشته است. ناگهان متوجه می‌شود که زندگی او تهی و بی‌معنی است و حتی اگر در این مسیر به موفقیت‌های بیشتر دست یابد، زندگی‌اش در نهایت یک شکست کامل محسوب خواهد شد. او در جوانی فشارهای شدید و دشواری‌های زندگی را تحمل کرده و یک مسیر طولانی مشخص را طی کرده است و ظاهرا در کسب نمادهای «موفقیت» و «امنیت» موفق هم بوده است. اما وقتی فشار اضطراب کاهش می‌یابد و او واقع‌بینانه‌تر به زندگی خود می‌نگرد، تهی بودن این زندگی سایه‌ای تاریک بر ادامه مسیر زندگی‌اش می‌افکند.

همچنین بخوانید:  پژوهشی در زندگی مردمان خلاق؛ مروری بر کتاب «خلاقیت: روانشناسی کشف و اختراع»

بهبود خودتخریبی و آثار آن

وقتی که ما نسبت به الگوهای خودتخریبی آگاه می‌شویم، تکرار این الگوها به مرور کاهش می‌یابد. نقش فرمانبرداری کورکورانه از این الگوها کاهش و نقش عقل در حاکم بودن بر زندگی افزایش می‌یابد. نیاز انسان به خلاقیت دیگر با دنیای پرزرق و برق گذشته شرطی نمی‌شود، بلکه دنیای واقعی امروز آن را شرطی می‌کند. وابستگی فرد به دیگران، ابعاد واقع‌بینانه‌تری به خود می‌گیرد و مسایل از حالت اضطراری مرگ و زندگی دوران کودکی خارج می‌شوند. فرد، پوسته دنیای کوچک جهان کودکی را که در آن، زندگی تقریبا به صورت کامل در ارتباط با والدین معنی دارد، می‌شکافد و پا به عرصه دنیای دیگری می‌گذارد. درک فضای زندگی افزایش می‌یابد و شفاف‌تر می‌شود. فرد می‌تواند وقایع دنیای خارجی و دنیای درونی احساسات را بهتر تجربه کند. فرد عادت می‌کند به خویشتن بنگرد، انگار که به شیئی می‌نگرد و از هوش خود در جهت ارزیابی فعالیت‌ها و نفس خود استفاده می‌کند و براساس این هوش، به ایجاد تغییر دست می‌زند. قادر است خوشبختی و خوش‌اقبالی را تحمل کند و حتی از آن لذت هم ببرد، بدون آنکه احساس گناه به او دست بدهد. فرد در مسیر فعالیت‌های خودجوش، خلاقانه و خودشکوفایی قرار می‌گیرد.


پ ن: این مقاله به سفارش وب سایت چطور تالیف شده و برای اولین بار در آن وب سایت منتشر شده است.


به این مطلب چه امتیازی می‌دهید؟
[۵ از ۱ رای ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.