علم ساختۀ انسان است. این حقیقتی بدیهی است که غالباً فراموش میشود و تذکر آن در اینجا به امید کاستن فاصله میان دو فرهنگ، میان علم و هنر، است.
ورنر هایزنبرگ
شاید، علم در جهان امروز، ایدئولوژیِ مسلط باشد. سودبخشی آن در کاربست تکنولوژیک، سیمای جهان و زندگی بشر را آنچنان دگرگون ساخته، که احتمالاً هرگز به وضعِ سابقش برنخواهدگشت.
امروزه علم و تکنولوژی آنچنان درهم تنیدهاند که شاید تفکیکشان ناممکن باشد. قدرتِ علم، که در قالب تکنولوژی تحقق یافته، علیرغم نگرشهای نسبیگرایِ دهههای اخیر، به ایمان عمومی به علم افزوده است. به طوری که امروزه ، حقانیت و ارزشِ سایر عرصههای زندگی، در موارد بسیاری، با ترازو و معیار علم، سنجیده میشوند.
عقلانیت علمی اسطوره، فلسفه، دین، علوم انسانی و هنرها را به حاشیه رانده، یا سعی در علمیکردن آنها داشته است. امروزه، این عقلانیت در پیوند با قدرت، سرمایه و سیاست، به شبکه پیچیدهای از جوامع تخصصی، نهادها و موسّسات آموزشی ـ پژوهشی وابسته شده، که استراتژی و هدف تحقیقات علمی را جهت داده و فرهنگ علمی را سامان میبخشد.
اما با اینحال، همچنان میتوانیم با هایزنبرگ موافق باشیم که «علم ساخته انسان است»! اما این برساختۀ انسانی، فقط در جهت سعادت بشری به کار نرفته است. علیرغم امیدهایی که فرانسیس بیکن به علم برای ایجاد رفاه و سعادت عمومی بسته بود، پیوند نوین آن با قدرت، سیاست و سرمایه، موجودیت انسان و طبیعت را در معرض خطر قرار داده است.
نگرش ناشی از چنین سیستمی انسان دانشمند را به «مغز» تقلیل داده است؛ ماشینی هوشمند، و البته خلاق، که در شرایط مناسب قادر به تولید محصولی به نام «علم و تکنولوژی» است. رواج اصطلاحاتی چون «فرار مغزها» ناشی از چنین نگرشی است. گویی فرهنگ علمی نیز با تشکیلات کلان و پیچیدۀ آموزشیِ خود، بنا را بر تربیت این نوع از دانشمند، نهاده است.
نگرش ابزارانگارانه به انسان دانشمند، بالقوه آبستن خطرات بسیاری است، همان طور که در قرن گذشته نیز شاهد بروز مقدار زیادی از این پتانسیل نابودگرانه بودهایم. امروزه، متأسفانه، دانشمندان بخشی از مایملک قدرتها و نهادهای وابسته به آن، محسوب میشوند. آنان، بخشی از بدنۀ قدرت هستند، اما به نظر میرسد سررشتهها در دست سیاستمداران و سرمایهداران باشد.
امروزه، به طور مثال «دانشمند هستهای» صرفاً یک دانشمند نیست، او بخشی از ابزارهای رقابت تسلیحاتی و قدرت سیاسی است، بنابراین همواره تحتنظر دستگاههای امنیتی و اطلاعاتیِ قدرتها است. با توجه به شرایط جهان امروز، بعید نیست که آن فاجعۀ بالقوه و تراژدی بزرگ هر آن روی دهد. در این صورت، اگر بشری باقی بماند، شاید آرزو کند که علم و تکنولوژی، به مفهوم مدرن آن، هرگز به وجود نمیآمد. سؤال اساسی این است که چرا بسیاری از انسانهای دانشمند، آلت دست قدرتها قرار میگیرند. آیا نسل دانشمندانی که دغدغۀ صلح، آزادی، سعادت و کمال بشری را داشتهاند، منقرض شده است؟
این تحقیق*، البته به شیوهای کاملاً غیرمستقیم، این دغدغهها را مدنظر قرار میدهد. و با بررسی نسبتِ میان علم و شعر، بر آن است گسست و شکاف میان علم و شعر را در بنیادهای فلسفیاش، بررسی کرده، در صورت امکان پُلی انسانی میان آنها بنا کند، با این امید که در اعطایِ سیمایی انسانیتر به علم و کاربردهای آن، یاری رساند. از اینرو نقش «تخیل» را به عنوان «بنیان» آفرینش شاعرانه، در این دو حوزه از فرهنگ بشری مورد کنکاش قرار میدهد.
در تناظر با شکاف میان علم و شعر، به نظر میرسد گسستی اساسی میان دو قطب فرهنگی و جغرافیاییِ جهان، وجود دارد؛ گسستِ میان شرق و غرب.
تردیدی نیست که علم مدرن، برساختهای غربی است، که بر بنیان تفکر و رویکردِ فلسفیِ خاصی بنا شده است. بدون اینکه بخواهیم خیلی به عقب برگردیم، شاید بتوان گفت که، علم جدید محصول تعامل و کاربستِ تجربهگرایی بیکنی و خردگرایی دکارتی، بوده است.
در مقابل این برونگرایی فرهنگ غربی، انسان شرقی عمدتاً نظر به درون داشته است. تقلّای او بجای سلطه بر طبیعت از طریق کشف قوانین حاکم بر آن، استعلای معنوی از طریقِ کشف عوالم درون بوده است. از اینرو پای عقل و استدلال را چوبین یافته، بر عشق و اشراق درونی، اتکا نموده است. انسان شرقی بیشتر به تخیل پرداخته تا تعقل. شاید کثرت مکتوبات شاعرانۀ شرقی قابل مقایسه با غرب نباشد. از این رو، شاید بتوانیم، علم را محصول تعقل غربی، و شعر را نتیجۀ تخیل شرقی بدانیم.
بنابراین، انگیزۀ دیگر این تحقیق، در مبانی فلسفیِ آن، امید به ایجاد مفاهمه و تقارب میان این دو فرهنگ جهانی است. که در نتیجۀ آن، شاید به مدد یاری جستن از و کاربست مناسب هر دو قوای تخیل و تعقل، بتوانیم فرهنگ بشری را ارتقاء داده، تعالی بخشیم.
در جغرافیای فرهنگیِ شرق نیز، اگر بخواهیم نگاه بومیتری به مسأله داشته باشیم، باید گفت که «شعر مهمترین عنصرِ هنری و رسانۀ فرهنگی در فضای فرهنگِ ایرانی بوده است». در فرهنگ ایرانی، شعر و شاعران، همواره از جایگاه والایی برخوردار بودهاند. روح خیالپرداز و شوریدۀ ایرانی، به مدد تأملات و اشراقات درونی، میراثی غنی از زیبایی و حکمت را، در قالب شعر، برای بشریت به ارمغان آورده است.
اما آیا در فضای فرهنگیِ امروز ایران نیز نشانی از آن زیبایی و حکمت شاعرانه میبینیم؟ و اگر پاسخ منفی است، چرا؟ گویا آن روح شوریده و عاشق، امروز، به مالیخولیا و هذیان دچار گشته و شعر به اوهام و شعار تقلیل یافته است. بنابراین، تأمل و کنکاش در شعر و خیال شاعرانه، شاید بتواند به درک بهتر مبانی فرهنگی خویش و درمان و تداوم حیاتِ این روح نیمهجان، یاری رساند.
*این مطلب برگرفته از رساله کارشناسی ارشد من در رشته فلسفه علم با عنوان «نقش تخیل در علم و شعر از دیدگاه گاستون باشلار» است که در سال تحصیلی ۱۳۸۸-۸۹ در دانشگاه امیرکبیر (پلی تکنیک تهران) با راهنمایی آقایان دکتر ایرج نیک سرشت (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران) و دکتر ابوالفضل کیاشمشکی (عضو هیئت علمی دانشگاه امیرکبیر) انجام شده است.
منبع تصویر: https://asunow.asu.edu/content/center-science-and-imagination-launches-asu