آهوی تشنه

زمان تقریبی مطالعه: ۲ دقیقه

آهوی تشنه

 

در خیالم

می‌گریزد

آهویی تشنه

چمنزاری بکر

و آنسو یک رود

رودی وحشی

تشنه‌ی آهو

کرج، پاییز ۱۳۸۵


حکایت این شعر

این شعر کوتاه و هایکو وار، به طرز غریبی در محیطی دور از انتظار و در محاصره و هیاهوی دستگاه های خط تولید یک کارخانه مواد غذایی سروده شد.

در آن روزها، حس غالبم، احساس اسارت بود. بقا گاه آدم را به کارهایی کاملا ناسازگار با طبایعش وادار می‌سازد.

هر روز صبح تا غروب را ناگزیر از انجام کاری بودم که هر لحظه‌اش با عذاب روحی همراه بود.

کاری که هیچ علاقه‌ای به آن نداشتم.

احساس اسارت می‌کردم.

و احساس غربت.

گویی در دیاری بودم که همه برایم غریبه بودند.

منطق بازار، ماشین، تولید و سود تنها قاعدۀ آنجا بود.

خیال من هر لحظه آماده پرواز و فرار از آن سرزمین جهنمی بود.

یک روز ظهر که در کمال استیصال در وسط سالن خط تولید نشسته بودم، تصویر آهویی تشنه در چمنزاری بکر در ذهنم درخشید.

و آنسو رودی خروشان و وحشی بود.

اما آهوی تشنه از نزدیک شدن به آن می‌ترسید.

مدت ها بعد شعر چنین تعبیری برایم پیدا کرد:

آن آهوی تشنه من بودم.

چمنزار بکر همان علایق حقیقی من، علم، فلسفه و ادبیات بود.

تشنگی مرا پرداختن به آنها سیراب می‌کرد. اما باید دل به خطر می‌زدم.

باید بقا و امنیتم را به خطر می‌انداختم تا وارد دیاری مناسب طبعم شوم.

دانشگاه بیش از هر محیطی با روحیات من سازگاری داشت.

مطالعه، نوشتن، پژوهش، آموزش.

اما چند سالی بود که در محیطی ناسازگار گرفتار بودم.

و همواره به تشنگی‌ام افزوده می‌شد.

باید کاری می‌کردم.

باید راهی را می‌رفتم که برایم دل داشته باشد.

باید کاری را می‌کردم که با استعدادهایم متناسب باشد.

باید کاری را می‌کردم که برایم معنادار باشد.

دو سال پس از آن روز بود که به دانشگاه برگشتم.

حالا دانشجوی فلسفه علم بودم.

احساس می‌کردم از سرزمین غربت به خانه حقیقی خود بازگشته‌ام.

پس از آن بود که به مرور در این خانه ماندگار شدم.

خانه علم، فلسفه، آموزش، فرهنگ و هنر.


مطلب مرتبط: عشق می‌راند از دل مرگ را


به این مطلب چه امتیازی می‌دهید؟
[۵ از ۱ رای ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *