بوبن: مردی که اسیر گهواره بود

زمان تقریبی مطالعه: ۴ دقیقه در مطلب بداهت زندگی در بهشت که درباره امیلی دیکنسون بود گفتم که باید مطلبی هم درباره کریستیان بوبن بنویسم و این نوشته همان است. با بوبن از طریق کتاب رفیق اعلی (۱) آشنا شدم. با خواندن صفحاتی از کتاب با خود گفتم که چقدر شبیه دیکنسون است، نوشته‌هایی شاعرانه با مضامین کودکی، تنهایی، عشق و مرگ. نوشته‌هایی که از زیبابینی، لطافت و معنویتی معصومانه سرشار است. وقتی که در کتاب دیگرش اسیر گهواره (۲)، که شرح حالش است، خواندم که مستقیما به دیکنسون پرداخته بسیار برایم جالب بود. او می‌نویسد: «روزی که زندگی امیلی دیکنسون را کشف کردم، بزرگترین…

ادامه مطلب

بداهت زندگی در بهشت

زمان تقریبی مطالعه: ۳ دقیقه انگیزه‌ی نوشتن این مطلب یک جمله از امیلی دیکنسون است: بهشت همان خانه‌ی قدیمی است که هر روز در آن زندگی می‌کنیم. دیکنسون شاعر عجیبی است. ساده، مختصر، عمیق و شگفت‌انگیز. آیا واقعا خانه‌ی خودمان بهشت نخواهد بود اگر غیر از بودن چیز بیشتری نخواهیم؟ در تقلای فتح قله‌ی دیگری از سلسله جبال موفقیت، اعتبار اجتماعی، نام و نشان و … نباشیم؟ راضی بودن به آنچه هستیم. همین اکنون. همین جا. آیا ممکن است؟ البته رضایت و نارضایتی هم انواعی دارد. رضایت انفعالی، رضایت خلاق و همچنین نارضایتی مخرب و نارضایتی سازنده. کسی در گوشه‌ای از جهان، در خانه‌ی خود…

ادامه مطلب

آهوی تشنه

زمان تقریبی مطالعه: ۲ دقیقه   در خیالم می‌گریزد آهویی تشنه چمنزاری بکر و آنسو یک رود رودی وحشی تشنه‌ی آهو کرج، پاییز ۱۳۸۵ حکایت این شعر این شعر کوتاه و هایکو وار، به طرز غریبی در محیطی دور از انتظار و در محاصره و هیاهوی دستگاه های خط تولید یک کارخانه مواد غذایی سروده شد. در آن روزها، حس غالبم، احساس اسارت بود. بقا گاه آدم را به کارهایی کاملا ناسازگار با طبایعش وادار می‌سازد. هر روز صبح تا غروب را ناگزیر از انجام کاری بودم که هر لحظه‌اش با عذاب روحی همراه بود. کاری که هیچ علاقه‌ای به آن نداشتم. احساس اسارت می‌کردم….

ادامه مطلب

عشق می راند از دل مرگ را

زمان تقریبی مطالعه: ۲ دقیقه     عشق می راند از دل مرگ را باد بوسه می دهد هر برگ را دستی از غیب می رسد ناگاه می زند بر شیشه دل سنگ را اردبیل، بهار ۱۳۷۶ قاب پنجره‌ی سحرانگیز از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۹ در اردبیل دانشجوی کارشناسی مهندسی شیمی بودم. دانشگاه و خوابگاه ها بر تپه ای در کنار دریاچه شورابیل با فاصله حدود یک کیلومتر از شهر قرار داشتند. دریاچه میان تپه و شهر قرار داشت. شب ها انعکاس روشنایی شهر در دریاچه، با پنجره اتاق ما قاب گرفته می شد. نگاه به این تصویر سحرانگیز کافی بود تا شور و شعف…

ادامه مطلب