روز برفی، ایستگاه مترو گلشهر کرج، ۱۳۸۹/۱۰/۲۰
روز برفی در ایستگاه مترو
این عکس را خیلی دوست دارم. علاوه بر اینکه یک روز برفی خاطره انگیزی بود، ثبت این عکس نیز برایم لذت فراوانی داشت، از کیفیت آن نیز بسیار راضی هستم. همیشه به عکس های ضد نور علاقه داشته ام. به ویژه عکس های ضد نور طلوع یا غروب. این عکس نیز ضد نور است اما در لحظه ای صبحگاهی.
وقتی برف در کلانشهری مثل تهران یا کرج، سیاهی های دودآلود را حداقل برای ساعاتی از صحنه محو می کند، احساس بسیار خوشایندی به آدم دست می دهد.
با اینکه عکس رنگی است اما سیاه و سفید به نظر می رسد. کنتراست این دو رنگ متعادل است، همچنین سقف منحنی با خطوط راست پایین، و سکون و حرکت، و تضاد جهت حرکت دو سوژه وسط عکس. و شخصی که چون سایه ای گویا به بیرون کادر می نگرد. جای پاها در برف، ماشین های پوشیده با برف و ساختمان های محو در دوردست. احساس می کنم این بهترین عکسی است که تاکنون گرفته ام.
روز برفی در این عکس برای من شعر «پرهای زمزمه» سهراب سپهری را تداعی می کند:
پرهای زمزمه
مانده تا برف زمین آب شود.
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.
ناتمام است درخت.
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات.
مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید.
در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام.
مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد.
پس چه باید بکنم
من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه ام؟
بهتر آن است که برخیزیم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم.