فقدان عقل در شاهنامه فردوسی ؛ از نقدهای ابراهیم گلستان و احمد شاملو تا روایت نظامی عروضی

زمان تقریبی مطالعه: ۵ دقیقه

فقدان عقل در شاهنامه فردوسی

شاید طبیعی باشد که هر آدم و اثر بزرگی مخالفان و منتقدان بزرگی هم داشته باشد. در مورد فردوسی و شاهکار او، شاهنامه، نیز چنین مخالفان و منتقدانی وجود داشته و دارند.

از ستایش جهانی تا نکوهش وطنی فردوسی

از قرن هجدهم که جهانیان با شاهنامه فردوسی آشنا شدند این اثر همواره به عنوان بزرگترین حماسه ملی ایران و یک شاهکار ادبی جهانی ستوده شده است. سنت بوو، شاعر و منتقد ادبی فرانسوی، آن را اثر «کلاسیک بزرگ عالم بشریت» نامید و ژان ژاک آمپر، مورخ و منتقد مشهور فرانسوی، برای شاهنامه جایگاهی برتر از ایلیاد و اودیسه هومر و حماسه‌های آلمانی و هندی قائل است. همچنین ژوزف چمبیون، نخستین مترجم شاهنامه به انگلیسی، اندیشه‌های فردوسی را همچنان زنده، باروح و دارای جنبه‌های اخلاقی می‌داند. (منبع)

با این حال، فردوسی در دیار خویش منتقدانی – و چه بسا دشمنان قسم خورده‌ای – نیز داشته است که به دو مورد از شاخص‌ترین آنها اشاره می‌کنم؛ بگذریم که از طنز روزگار این دو دشمن مشترک فردوسی، بر اساس برخی گفته‌ها و شنیده‌ها، همواره با یکدیگر در تخاصم و تنازع پنهان و آشکاری قرار داشته‌اند.

ابراهیم گلستان و قصه‌های کودکانه شاهنامه

انتشار نامه منتشر نشده ابراهیم گلستان به نادر ابراهیمی که با عبارت «با ارادت بسیار و آرزوی روشن شدن» که قصد اصلی نویسنده از نوشتن نامه را آشکار می‌کند، به پایان می رسد، مثل هر نوشته‌ای از این هنرمند بزرگ و صریح‌اللهجه ادبیات و سینمای ایران، خواندنی و قابل تامل است. گلستان در این نامه می‌نویسد:

«حالا بگو که فردوسی تاریخ و همچنان زبان برایت به مرده ریگ گذاشته است، مختاری. اما این چه جور تاریخ است یا حتی چه جور اسطوره است؟ اسطوره‌ای که جهان پهلوان آیت مردانگی‌اش سر نوجوان بی‌گناه کلاه می‌گذارد تا با خنجر جگر او را بدراند بعد می‌نشیند به گریه سردادن. یا کاوه‌اش تحمل کرد بیش از بیست فرزندش را خوراک مار بسازند، و تنها پس از رسیدن نوبت به بیست و چندمین فرزند آن وقت پا شد علم برداشت. از قصه‌های کودکانه فقط مغزهای کودکانه راضی‌اند. بد‌تر، از قصه‌های کودکانه مغز‌ها کودکانه می‌مانند. که مانده است و می‌بینیم.»

احمد شاملو و فردوسی به مثابه حامی طبقه حاکم

سخنرانی احمد شاملو در دانشگاه برکلی کالیفرنیا در سال ۱۹۹۱ نیز از جمله نقدهای پرسروصدا به شاهنامه فردوسی بود. شاملوی بزرگ نیز که در صراحت لهجه چیزی کم از گلستان نداشت، فردوسی را نماینده و حامی طبقه اقتدارگرای حاکم در مقابل تودۀ فرودست انقلابی ترسیم می‌کند:

«البته فکر نکنید فردوسی علیه‌الرحمه نمی‌دانسته برای انقلاب کردن لازم نیست حتماً یکی چیزی را توک ِ چوب کند؛ منتها این چرم‌پاره را برای بعد که باید به نشانه‌ی هم‌بسته‌گی‌یِ طبقاتی‌یِ غارت‌کننده‌گان و غارت‌شونده‌گان درفش ِ کاویانی عَلَم بشود لازم دارد!

اما وقتی به بخش ِ پادشاهی‌یِ فریدون رسیدید، آن هم به شرطی که سرسری از روی مطلب نگذرید، تازه شست‌تان خبردارمی‌شود که اول مارهای روی شانه‌ی ضحاک ِ بی‌چاره بهانه بوده و چیزی که فردوسی از شما قایم کرده و درجای خود صدای‌اش را بالا نیاورده، انقلاب طبقاتی‌یِ او بوده؛ ثانیاً با کمال ِ حیرت در می‌یابید آهن‌گر ِ قهرمان ِ دوره‌ی ضحاک، جاهلی بی‌سر و پا و خائن به منافع ِ طبقات ِ محروم از آب درآمده!

… می‌بینید دوستان که حکومت ِ ضحاک ِ افسانه‌ئی یا بردیای تاریخی را ما به غلط، به اشتباه، مظهری از حاکمیت ِ استبدادی و خودکامه‌گی و ظلم و جور و بی‌داد ِ فردی تلقی کرده‌ایم. به عبارت ِ دیگر، شاید تنها شخصیت ِ باستانی‌یِ خود را که کارنامه‌اش به شهادت کتیبه‌ی بیستون و حتا مدارکی که از خود ِ شاهنامه استخراج می‌توان کرد، سرشار از اقدامات ِ انقلابی‌یِ توده‌ئی است، بر اثر ِ تبلیغات ِ سوئی که فردوسی بر اساس ِ منافع ِ طبقاتی و معتقدات ِ شخصی‌یِ خود بیان کرده، به بدترین وجهی لجن‌مال می‌کنیم و آن‌گاه کاوه را مظهر ِ انقلاب ِ توده‌ئی به حساب می‌آوریم. در حالی که کاوه در تحلیل ِ نهایی عنصری ضد مردمی است.

به این ترتیب پذیرفتن ِ دربست ِ سخنی که فردوسی از سر ِ گریزی عنوان کرده به صورت یک آیه‌ی مُنزَل، گناه ِ بی‌دقتی‌یِ ما ست نه گناه ِ او که منافع ِ طبقاتی یا معتقدات ِ خودش را در نظر داشته.»

آیا فردوسی، شاهنامه را به امید صِله سرود؟

نظامی عروضی سمرقندی از شاعران و نویسندگاه قرن ششم هجری است که اثر معروف او «مجمع النوادر» مشهور به «چهارمقاله» در بیان شرایط کار چهار طبقه از ندمای سلاطین یعنی دبیران، شاعران، منجمان و طبیبان است. نظامی در بخش مربوط به فردوسی می‌نویسد[۱]:

«استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود، از دیهی که آن دیه را باژ خوانند و از ناحیت طبران است، بزرگ دیهی است و از وی هزار مرد بیرون آید. فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنانکه بدخل آن ضیاع[۲] از امثال خود بی نیاز بود، و از عقب یک دختر بیش نداشت، و شاهنامه بنظم همی کرد و همه امید او آن بود که از صلۀ آن جهاز آن دختر بسازد. بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد.»

بدین‌ترتیب گویا، به روایت نظامی عروضی، امید فردوسی بر آن بوده است که سلطان محمود غزنوی، که به پاسداشت علما و شعرا مشهور بود، در قبال تقدیم شاهنامه به او صله و پاداش درخوری به وی عنایت کند. اما ظاهرا تخلیط[۳] منازعان[۴] سبب گشت که سلطان محمود که سنی مذهبی متعصب بود، او را مردی رافضی و معتزلی بداند و از این رو در نهایت فقط بیست هزار درم به عنوان صله بدهد. ظاهرا این پول آن قدر ناچیز بوده است که عروضی می‌نویسد که فردوسی «بغایت رنجور شد و بگرمابه رفت و برآمد، فُقاعی[۵] بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی قسم فرمود.»

اما گویا بعدها سلطان محمود از کرده خود پشیمان می‌شود و می فرماید که «ابوالقاسم فردوسی را شصت هزار دینار دهند و بر اشتر سلطانی بطوس برند و ازو عذر خواهند». ولیکن انگار صله و عذر دیرهنگام سلطان، نوشدارو بعد از مرگ سهراب بوده است! چراکه وقتی «از دروازۀ رودبار اشتر درمی‌شد و جنازۀ فردوسی بدروازۀ رزان بیرون همی بردند.»

اما حکایت فقدان عقل در شاهنامه فردوسی

گنجور که اشعار بسیاری از شعرای بزرگ کلاسیک و شاعران معاصر ایران را گردآورده، از وبسایت‌های مورد علاقه من است. این سایت امکان جستجو در دیوان شاعران را نیز فراهم کرده است. امکانی که گاهی برای من مایه تفریح و تفرج در آثار شاعران است. اخیرا در این سایت، کلمه «عقل» را در شاهنامه جستجو کردم و آنجا بود که به فقدان «عقل» در شاهنامه فردوسی پی بردم! گویی آن زمان، هنوز «خرد» پارسی بر «عقل» عربی چیرگی کامل داشته است.


[۱]  گنجینه سخن: پارسی نویسان بزرگ و منتخب آثار آنان (از نظامی تا مبارکشاه)، تالیف ذبیح الله صفا، جلد سوم، چاپ دوم، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، بهمن ماه ۱۳۵۰.

[۲]  جمع ضیغه: ملک آباد، آب و زمین

[۳]  به اشتباه افکندن

[۴]  خصومت کنندگان

[۵]  شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند، آبجو


 

به این مطلب چه امتیازی می‌دهید؟
[۳.۸ از ۴ رای ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *