دکتر محمدرضا شرفی جم، استاد فلسفه تعلیموتربیت، روز جمعه اول اسفند ۱۳۹۹، در اثر کرونا درگذشت.
توصیف شخصیت و روحی چنین منزه و متعالی کار سادهای نیست و قطعا هرآنچه در موردش بگویم، محدود به دایرۀ تنگ فهم و ادراک خودم خواهد بود.
در سال تحصیلی ۱۳۹۷-۹۸ دو ترم متوالی با دکتر شرفی درس داشتم. من برحسب عادت همیشه سعی میکنم که زودتر از موعد در قرارها یا کلاس درس حاضر شوم. در جلسه اول آن ترم نیز زودتر از زمان شروع کلاس به آنجا رسیدم، اما در کمال شگفتی دیدم که دکتر شرفی در کلاس نشسته است. فکر کردم شاید این بار بهخاطر جلسه اول یا بر حسب تصادف ایشان زودتر در کلاس حاضر شدهاند. اما این اتفاق در جلسه دوم و سوم هم تکرار شد و من فهمیدم که این روال ایشان است که زودتر از دانشجویان در کلاس حاضر شوند.
من در طول سالهای طولانی تحصیلاتم ندیده بودم که استادی چنین روالی داشته باشد و این خود نشان از آن داشت که با استاد و شخصیتی متفاوت روبرو هستم. اما شخصاً از نظر اخلاقی برای من قابل قبول نبود که استادم زودتر از من در کلاس حاضر شود؛ بنابراین تصمیم گرفتم که از آن پس حداقل نیم ساعت زودتر از شروع کلاس آنجا باشم و چنین کردم.
نکات تربیتی ظریفی در آن رفتار استاد وجود داشت. بهمرور فهمیدم که وجود او سرشار از این ظرایف تربیتی و اخلاقی است. فروتنی و تواضع علمی بخشی از این ویژگیها بود. وقتی پاسخی آماده برای سؤالی نداشت میگفت که بررسی میکند و جلسه بعد پاسخ میدهد و چنین میکرد.
دکتر شرفی، عاشق کتاب و مطالعه بود و مطالعاتش طیف وسیعی از موضوعات را خارج از رشته تخصصی او شامل میشد. از معدود اساتیدی بود که کلی کتابهای رمان، تاریخ و ادبیات و بسیاری از کتب متفرقه خوانده بود و بهتناسب در کلاس درس به آنها اشاره میکرد که خود به غنا و شیرینی کلاس میافزود. آدمی اهل مطالعه و فرهیخته به معنای واقعی بود. کتابخانۀ غنیای داشت و تا میفهمید که به کتابی علاقهمند هستید آن را برایتان میآورد و امانت میداد.
از لحاظ شخصیت و اخلاق آدم خودساختهای بود. سرشار از توجه، تواضع، همدلی و حسننیت بود. آسانگیر و اهل مدارا بود و در درجۀ اول با وجود و منش خود میآموخت. وجودش اخلاق و تربیت مجسم بود و صرف حضورش تأثیر تربیتی و اخلاقی داشت. آن چنان مقید به ادب و اخلاق بود که از کانت و هگل نیز با عناوین «آقای کانت» و «آقای هگل» نام میبرد! متخصص تعلیم و تربیت اسلامی بود و خودْ نمود عینی تحقق این نوع تعلیم و تربیت.
یکبار در بحثی این بیت از سعدی را خواندم:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
گفتند: میدانید بیت بعدش چیست؟
گفتم: نه حضور ذهن ندارم.
سپس آن را با همان لحن زیبا و دلنشینشان خواندند:
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست
بعد از مدتی فهمیدم که او با ظرافت و بدون بیان مستقیم میخواست مرا متوجه موضوعی کند که در آن بحث، بیت دوم بر آن دلالت بیشتری داشت. من تمایل داشتم از بیت اول صرفاً نوعی وحدت وجود و تساهلی اخلاقی را برداشت کنم اما از بیت دوم که بر تعهدی اخلاقی تأکید داشت، غافل بودم.
و جالب اینکه به نظر میآمد محتوای هر دو بیت در ایشان درونی شده بود. وجودش تجلی آن خرمی و عشق نامشروط و جهانی بود. حضورش خاصیت زندگیبخش داشت و دل آدم را زنده میکرد و طراوت میبخشید. دَم مسیحایی داشت.
کمتر از دو ماه پیش بود که در مورد بیان مسئلۀ رساله دکترایم صحبت کردیم و قرار شد که استاد مشاورم باشند. اما تقدیر چیز دیگری بود. هرچند آموزههایش همیشه مشاور و راهنمای زندگی من و بسیاری دیگر خواهد بود.
خوشا به حالش که چنین اخلاقی و انسانی زیست و خوشا به حال من که فرصت درک حضور نورانی و برخورداری از علم و فضل وسیعش را داشتم.
روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!
ایشان فوق العاده بودند روحشون شاد تازه فهمیدم🖤
سلام و سپاس علی عزیز
بله. استاد شرفی از عالمانی بودند که همیشه سعی داشتند عامل به علمشان باشند. به همین دلیل، ایشان تجسم عینی آن چیزی بودند که میآموختند.