حکایت دوستی من با اینشتین

زمان تقریبی مطالعه: ۵ دقیقه

حکایت دوستی من با اینشتیناولین بار وقتی کودکی پنج شش ساله بودم با اینشتین آشنا شدم. برادرم که آن موقع دانش‌آموز دبیرستان بود و نقاشی خوب می‌کشید، چهره‌ای را روی جلد یکی از دفترهایش رسم کرده بود. موهای پُرپشت پریشان، پیشانی بزرگ پُرچین،  چشمان سیاه نافذ، بینی کشیده، سبیل پُر و گندمی؛ همه و همه جاذبۀ خاصی به این چهره بخشیده بود و البته ذوق هنری نقاش هم بر تاثیر آن می‌افزود. این چهره برای من جذابیت ویژه‌ای داشت. او به طرز عجیبی فراتر از یک شخص به نظر می‌رسید و تخیلات من را به سوی عجایب و رموز پرواز می‌داد. من بلافاصله از برادرم در مورد آن شخص پرسیدم. برادرم گفت او اینشتین و یک دانشمند است.

بازی تخیلی فلسفی من

دنیای واقعی که در آن می زیستم، برایم در همان دهکده و دشت‌های اطراف آن خلاصه می‌شد، اما دنیای تخیلات من هیچ حد و مرزی نداشت. یادم می‌آید که شب‌ها موقعی که چراغ‌ها خاموش می‌شد و همه‌جا در تاریکی و سکوت رازآمیزی فرو می‌رفت، بازی‌ خیالات من آغاز می‌شد. یکی از بازی‌های خیالی من این بود که دایره‌ای را در ذهنم تصور می‌کردم و سپس شروع می‌کردم که تمام چیزهایی که وجود داشت را داخل آن قرار دهم. از چیزهای دور و برم شروع می‌کردم: خودم، افراد خانواده، همسایه‌ها، حیوانات، درختان، خانه‌ها و‌… تا اینکه می‌رسیدم به کل روستایمان و بعد همه‌ی روستاها، شهرها، کشورها، زمین، ماه، ستارگان و در نهایت به کل جهان می‌رسیدم. با قراردادن کل جهان در داخل آن دایرۀ خیالی احساس عجیبی پیدا می‌کردم و دنیا به نظرم خیلی کوچک می‌آمد. اما احساس عجیب‌تر وقتی به سراغم می‌آمد که خدا را هم (که در آن سن به عنوان خالق همۀ اشیاء داخل آن دایره می‌شناختم) در  دایره قرار می‌دادم. این کار احساس غیرقابل وصفی در من ایجاد می‌کرد. اینکه خارج از دایره هیچ‌چیزی وجود نداشت و تمام زندگی در داخل آن دایره خلاصه می‌شد، که با تمام بزرگی‌اش در ذهن من جا می‌گرفت، نوعی احساس بی‌معنایی و پوچی عمیق کل زندگی را در درون من ایجاد می‌کرد.  گویا این بازی ذهنی شکل خام آغاز علایق علمی و فلسفی من بوده است. بعدها فهمیدم که اینشتین هم عاشق این‌جور بازی‌های خیالی بوده و بنابراین به او احساس نزدیکی بیشتری کردم.

شیفتگی من برای شناخت اینشتین

در آن سالها حسرت بزرگم این بود که به کتاب‌هایی که می‌خواستم دسترسی نداشتم. خیلی دوست داشتم در مورد اینشتین و افکارش بیشتر بدانم. کتابخانه کانون پرورش فکری و کتابخانه عمومی شهر بندرترکمن، که من سال دوم و سوم راهنمایی را در آنجا تحصیل می‌کردم، کتابی در این زمینه نداشت. در سال دوم دبیرستان (۱۳۷۱) در شهر گرگان، روزی در یک کتابفروشی به کتابی با عنوان «زندگینامۀ آلبرت اینشتین و تاریخ سیاسی و اجتماعی دوران او» برخوردم. کتاب قطوری بود که بسیار جامع به نظر می‌رسید و قیمت قابل توجهی هم داشت.

حکایت دوستی من با اینشتینمن در آن زمان دانش‌آموز دبیرستان شبانه‌روزی بودم و باید هفته‌ها مقداری از پول توجیبی ناچیزم را جمع می‌کردم تا بتوانم آن کتاب را بخرم. اما اشتیاق شدیدم به مطالعه باعث می‌شد که بارها و بارها به آن کتابفروشی مراجعه و مقداری از آن را سرپایی مطالعه کنم؛ اما فروشنده از این کار من خوشش نمی‌آمد و هر بار با چهره اخم‌آلود من را می‌پائید. وقتی پولم به قیمت کتاب نزدیک شد، شاید هشتاد درصد قیمت کتاب، به کتابفروشی رفتم و خواستم که الباقی را به من تخفیف دهد. کتابفروش قبول نکرد. گفتم بقیه‌اش را بعدا می‌آورم، بازهم قبول نکرد و گفت: «از این کتاب فقط همین یک جلد مانده اگر واقعا می‌خواهی بخریش زودتر بقیه پولتو جور کن». با ناامیدی از فروشگاه خارج شدم و مجبور شدم دو سه هفته  دیگر هم صبر کنم. بعد از جور شدن کل پول با هیجان و شوقی بسیار به کتابفروشی رفتم. وارد شدم و به سمت آن قفسۀ همیشگی رفتم، اما کتاب آنجا نبود. باورم نمی‌شد. به سراغ کتابفروش رفتم. او که تبسمی بر لب داشت گفت: «نگران نباش پسرم، من کتاب را برایت نگه داشتم» و از زیر میزش کتاب را درآورد و به من داد.

از آن روز با حرص و ولعی شدید شروع به خواندن کتاب کردم. در کتاب بسیاری مطالب فنی درباره نظریه نسبیت وجود داشت که با اینکه به شکلی عامه‌فهم بیان شده بود هنوز در سطح درک من که دانش‌آموز سال دوم دبیرستان بودم، نبود.

همنشینی دیرین من با اینشتین!

حالا ۲۸ سال از روزی که آن کتاب را خریدم گذشته و در طول این سال‌ها، من بارها و بارها این کتاب و بسیاری کتابهای مشابه دیگر را خوانده‌ام. اینشتین همیشه یکی از متفکران مورد علاقه من بوده و در طول این سال‌ها شناختم از منش و نظریات او بیشتر و عمیق‌تر شده است.

آن عکس معروف

با مطالعه بیشتر، به شأن والای انسانی و عمق تفکراتش بیشتر پی بُردم. او نمونۀ بسیار اصیل انسانی است که در کنج خلوت و فقط به اتکای اشتیاق و کنجکاوی سیری‌ناپذیر و  قدرت افکار خلاقه‌اش هم فهم ما از جهان و هم خود جهان ما را برای همیشه تغییر داد. از طرفی کشفیاتش آنچنان انقلابی بود که باعث شد نگرش و درک ما از جهان طبیعت به طور بنیادی توسعه یابد و از طرف دیگر بواسطه ابعاد فنی یافته‌هایش کیفیت زندگی بشر و حتی مناسبات سیاسی تاریخ جهان برای همیشه متحول شود. اما گذشته از همۀ این تاثیرات، افکار اینشتین دارای پتانسیل بالایی برای الهامبخشی به ما برای فهم و نگاه عمیق‌تر به زندگی، حل مسائل امروز جهان و ساختن آینده‌ای بهتر می‌باشد. من در کتاب درس‌های نبوغ از آلبرت اینشتین به برخی از این افکار پرداخته‌ام.

در صفحۀ آغازین کتاب جمله‌ای از اینشتین نقل شده که وجه عمیق فلسفی افکار او را آشکار می‌سازد.

نامفهومترین چیز در جهان آن است که جهان در خور فهم است.

آلبرت اینشتین

 

به این مطلب چه امتیازی می‌دهید؟
[۰ از ۰ رای ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *